مهمانان قسمت دوم مدتی از زندگیشان می گذشت. احسان متولد 63 بود. 5 سال بود ازدواج کرده بودند.
همسر احسان: من سال 88 تصادف کردم. (روی ویلچر نشسته بود)
هر دو مهمان زیبا رو بودند.
چند ماهی به عروسی ما مونده بود که مادربزرگم فوت کردند. مادرم حساسیت
زیادی به حضور من به در مجلس مادر بزرگم داشت. مراسم مادربزرگم تبریز بود.
در اتوبان قزوین حادثه رخ داد. ساعت 8 و 30 دقیقه صبح. بعد از تصادف
پدرم جابجا فوت کردند. مادرم هم در آمبولانس فوت کردند. دختر عموی من هم
فوت کردند. فقط من باقی موندم. مدیون کسی هستم که کنارم نشسته است. چون 40
روز در کما بودم.
احسان: من بعد از تصادف به سمت محل تصادف حرکت کردم. به من گفتند حال
سولماز خیلی بد است. در بیمارستان گفتند ایشان فلج شده و فقط گردنش تکان می
خورد.
همسر احسان: دو سال هم نمی توانستم صحبت کنم.
سولماز قصه در برنامه ماه عسل هم به خوبی نمی توانست صحبت کند.
بعد از خروج از کما حس می کردم ناشنوا شدم. بعدا فهمیدم دست و پاهایم تکان نمی خورند. حتی حافظه کوتاه مدت خود را از دست داده بودم.
از وفاداری احسان می گفت که در طول 40 روز لحظه به لحظه در بیمارستان همراه او بود. (اشک در چشمان احسان حلقه زده بود).
احسان: ارتباط خوبی با خدای خود دارم و از خدا همسرم را خواستم. نفس های همسرم پشت من باشد کافی است.
همسر احسان: موضوع 88/12/12 بود. احسان حتی بعد از سالگرد فوت پدر و
مادرم برای من عروسی گرفت. حتی برای مخارج بیماری من احسان برشکست هم شد.
سولماز از تحصیلات خود می گفت که کوچک ترین فرد در دانشگاه خود بوده و با
معدل بالا در دانشگاه پذیرفته شده بود. سولماز می گفت خیلی ابهت داشتم!
علیخانی: هنوز هم دارید. حتی بیشتر از گذشته.
سولماز می گفت: احسان پدر، مادر و همه کس من است.
علیخانی: به احسان نگفتی برو؟
همسر احسان: بارها گفتم. همه را جمع کردم و گفتم احسان برو. اما هرگز ...
علیخانی: خسته نشدی؟
احسان: بگم نشدم دروغ گفتم. اولش خیلی خسته میشدم. الان اصلا.
علیخانی با کنترل بغض و اشک های خود در جواب حرف های سولماز فقط میگفت جذاب است.
سولماز بار ها گفت احسان منو دوست داره.
علیخانی: حرفی ندارم عالی بودید
دانلود پکیج باورنکردنی زناشویی
معجزه آسا
باور نمی کنید یک سر بزنید
یک کلیک فاصله دارید